ستاره شب

همه چیز از همه جا

ستاره شب

همه چیز از همه جا

خاطرات یک نو عروس خارجی

دوشنبه


 
الان رسیدیم خونه بعد ازمسافرت  ماه عسل  و تو خونه جدیدمستقرشدیم.خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه البرت آشپزی می‌کنم . امروزمی‌خوام یه جور کیک درست کنم
 
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌ها رو توش بزنم .

سه‌شنبه


 

انجام دادم ولی البرت یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمی‌دونم چرا هر دوتاشون وقتی که داشتم
 واسه‌شون سالاد رو سرو می‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من نگاه می‌کردن. 
 

 (dressing= لباس ، سس‌زدن) 
 

چهارشنبه


 
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیداکردم واسه‌ی این کارکه می‌گفت  قبل از دم کردن برنج کاملا شست‌وشو کنین.
 
پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم . ولی من  آخرش نفهمیدم اینکار  چه  تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .

 

پنج‌شنبه


 
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تایه باغچه پیداکردمو سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره البرت  اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا  حالم خوبه؟؟ نمی‌دونم چرا ؟عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. بایدسعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
 
جمعه


امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد
 
لازم رو تو یه کاسه بریزو بزن به چاک  ( در غذا : مخلوط کردن، درزبان عامیانه : بزن بهچاکbeat it =  ) خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.

 

شنبه


 
ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه‌ی
 
مراسم  روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه
 
جوری آخه می‌شه یه مرغ رو  واسه  یک‌شنبه  لباس تنش کرد و آماده اش کرد .قبلا به این نکته تو مزرعه‌مون توجهی نکرده بودم  ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیداکردم و با کفش‌های خوشگلش ..وای
 
من فکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود. وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی 10به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.
 
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسه‌ش
برقصه.
 
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و
زاری وهی داد می‌زد آخه چرامن ؟ چرامن؟
 
هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم ...

ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالادمیوه بخوریم . درروش
 
تهیه‌ی اون نوشته بود بدون پوشش سروشود خب منهم این دستور رو
نظرات 1 + ارسال نظر
رامتین چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ق.ظ http://www.ramtinlike.wordpress.com

sallam
webe jalebi daree
edame matlab nagozari behtare
in matlabet kamel nabood

سلام دوست عزیز ادامه مطلب را برای این میزنم که تیترهای بیشتری روی صفحه باشه متاسفانه خیلیا نمیتونن از یه صفحه کمال استفاده را بکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد